چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۰

هفت شهر عشق را عطار گشت

 روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد .پ

هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

گفت ما را هفت وادی در ره است / چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هست وادی طلب آغاز کار / وادی عشق است از آن پس، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت / پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک / پس ششم وادی حیرت صعب ناک
هفتمین، وادی فقر است و فنا / بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی، روش گم گرددت / گر بود یک قطره قلزم گرددت


چون فرو آیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست / دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو یک طلب گردد هزار


بعد ازین، وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد / وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو، سوزنده و سرکش بود
گر تو را آن چشم غیبی باز شد / با تو ذرات جهان هم راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر / عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را / مردم آزاده باید عشق را


بعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیی بی پا و سر
سیر هر کس تا کمال وی بود / قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زینجا تفاوت یافته ست / این یکی محراب و آن بت یافته ست
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش / بازیابد در حقیقت صدر خویش


بعد ازین، وادی استغنا بود / نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود / هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مرده ای ست / هفت دوزخ، همچو یخ افسرده ای ست
هست موری را هم اینجا ای عجب / هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله / کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد / شبنمی در بحر بی پایان فتاد


بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند / جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی / آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام / آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
نیست آن یک کان احد آید تو را / زان یکی کان در عدد آید ترا
چون برون ست از احد وین از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هیچ ماند در میان
چون همه هیچی بود هیچ این همه / کی بود دو اصل جز پیچ این همه


بعد ازین وادی حیرت آیدت / کار دایم درد و حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه / در تحیر مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحید بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند: مستی یا نه ای؟ / نیستی گویی که هستی یا نه ای
در میانی؟ یا برونی از میان؟ / بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ / یا نه هر دو توی یا نه توی
گوید اصلا می ندانم چیز من / وان ندانم هم، ندانم نیز من
عاشقم، اما، ندانم بر کیم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟
لیکن از عشقم ندارم آگهی / هم دلی پرعشق دارم، هم تهی


بعد ازین وادی فقرست و فنا / کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سایه جاوید، تو / گم شده بینی ز یک خورشید، تو
هر دو عالم نقش آن دریاست بس / هرکه گوید نیست این سوداست بس
هرکه در دریای کل گم بوده شد / دایما گم بوده آسوده شد
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ / لاجرم دیگر قدم را کس نبود
عود و هیزم چون به آتش در شوند / هر دو بر یک جای خاکستر شودند
این به صورت هر دو یکسان باشدت / در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پلیدی گم شود در بحر کل / در صفات خود فروماند به ذل
لیک اگر، پاکی درین دریا بود / او چو نبود در میان زیبا بود
نبود او و او بود، چون باشد این؟ / از خیال عقل بیرون باشد این

منبع :
http://mirasyar.persianblog.ir/post/1239


هیچ نظری موجود نیست: